بخشی از متن سير تحول از علوم رشته اي تا علوم ميان رشته اي و علوم يکپارچه :
سال انتشار : 1397
تعداد صفحات : 21
از نظرارسطو و فلاسف اسلامی و فلاسف قرون وسطی هم علوم زیر چتر فلسفه قرار می گرفت و فلسفه عمدتاً به فلسف نظری و فلسف عملی تقسیم می شد , که فلسف نظری شامل متافیزیک , ریاضیات و طبیعیات بود. قبل از تکون علم جدید, دانشمندان درپی آن بودند که تصویر یکسانی از کل جهان بهدست آورند. تمام بخشهای دانش, بایستی در یک چارچوب کلنگران فلسفی قرار میگرفت. پس از تکون علم جدید کمکم فلسفه های تجربهگرا , که فقط به تجارب حسی توجه داشتند, نضج گرفت و این منجر به کنار گذاشتن فلسفه , علیالخصوص متافیزیک , شد, و عالمان دیدگاه کلنگر را کنار گذاشتند. در نیم دوم قرن بیستم , با ظهور چند مکتب در فلسف علم و روشنگری درمورد فارغ نبودن علوم از متافیزیک و چند بعدی بودن بعض از مسائل علمی , چند جریان زیر براه افتاد:(1) عده ای از بزرگان علم , قادر نبودن علم تجربی به پاسخگوئی به هم سؤالات انسانی را دلیل بر این دانستهاند که علم باید در یک چهار چوب جامعتر ( یک متافیزیک) قرار گیرد.(2) مطالعات میانرشتهای براه افتاده , که به تاسیس گروههای پژوهشی میان رشتهای و براه افتادن دوره های آموزشی میان رشتهای منجر شده و باعث توجه به فلسفه در علوم گشته است .(3) پوزیتیویستهای منطقی دنبال این بودند که هم علوم را به یک علم, مثلاً فیزیک , برگردانند. اما این جریان در دهه های اخیر تضعیف گشته , گرچه در خود فیزیک عدهای دنبال نظری همه چیز بودهاند .(4) بعضی از دانشمندان تاکید کردهاند که تخصصها باید در پرتو یک دیدگاه کلنگر دنبال شود , ولذا حاکمیت یک جهانبینی جامعنگر را بر هم علوم توصیه کردهاند.بهطور خلاصه میتوان گفت که در دهههای اخیر در راستای کلنگری توجه به فلسفه در علوم به نحو محسوسی درغرب بیشتر شده است.